یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلیش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است. با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد.
فقر, گرسنگی نیست, عریانی نیست, فقر,همان گرد و خاکی هست که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند, فقر,تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند, فقر,کتیبه سه هزار ساله ای است که بر روی آن یادگاری نوشته اند, فقر, پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود, فقر, همه جا سر می کشد, فقر, شب را بی غذا سر کردن نیست, فقر, روز را بی اندیشه سر کردن است,
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391AuthorsnahidLinks
ردیاب خودرو LinkDump
بروزترین وبلایگ ایران Categoriesکاربران آنلاين:
بازدیدها :
Alternative content |