freeland for everyone

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:48توسط nahid | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:47توسط nahid | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:45توسط nahid | |

 

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:23توسط nahid | |

 

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:22توسط nahid | |

 

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:21توسط nahid | |

شانس فقط یک بار در خانه ادم را میزند بدشانسی هیچوقت دستش را از روی زنگ بر نمیدارد بدبختی هم که حتمأ کلید داره

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:11توسط nahid | |

مــا مــردمــانـــی هستــیــم کــه بــه راحتــی به هم دروغ میــگـیــم ولــی بـــزرگــتــریـ ـن معــیــارمــون بــرای شــروع دوستی صداقــتـه

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:7توسط nahid | |

 
آدمیزاد بی غذا ، دو ماه دوام می آورد / بی آب ، دو هفته / بی هوا ، چند دققه / بی"وجـــدان"، خـیلی ................. متاسفانه خیلی ...

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:3توسط nahid | |

لاک پشت که بارَش سنگین بود ...

پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني ...
اندوهگین بود كه‌ هیچگاه جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميـــــــــشه‌ دور بود.
و تقديرش‌ را به تلخی بر دوش‌ مي‌كشيد.
پرنده‌اي‌ در آسمان‌ بال گشــــــــــود ... سبكبــــــــــــار؛

 با خود زمزمه کرد: اين‌ عدل‌ نيست، عدالت نيست.
من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم. هيچ‌گاه. و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد ...
دستهای خدا از زمين بلند كرد حجم سنگینش را.
زمين‌ را نشانش‌ داد ... زمین که دیوانه وار گِرد بود.
و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتهایی ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد.
چون‌ رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است. حتي‌ اگر اندكي. 
و هر بار كه‌ مي‌روي، رسيده‌اي.
و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست،
تو پاره‌اي‌ از هستي‌ را بر دوش‌ مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت.
اما ديگر نه‌ بارش‌ چنان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چنان‌ دور.
به راه‌ افتاد و زمزمه کرد: رفتن، حتي‌ اگر اندكي؛
و پاره‌اي‌ از «او» را بر دوش‌ كشيد؛ اما اینبار با عشــــــــــــــــــــق ...

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:37توسط nahid | |

 

یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلیش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است. با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد.

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاه پوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانم! لطفاً آرام باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه."

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانم! همان طور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم."

قبل از این که زن سفید پوست چیزی بگوید، مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با این حال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند این که یک مسافر، کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند است."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاه پوست کرد و گفت: "قربان! این به ای معنی است که شما می توانید کیفتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند.

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:31توسط nahid | |

فقر, گرسنگی نیست,

عریانی نیست,

فقر,همان گرد و خاکی هست که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند,

فقر,تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند,

فقر,کتیبه سه هزار ساله ای است که بر روی آن یادگاری نوشته اند,

فقر, پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود,

فقر, همه جا سر می کشد,

فقر, شب را بی غذا سر کردن نیست,

فقر, روز را بی اندیشه سر کردن است,

آری فقر این است,

 

 

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:17توسط nahid | |